این بشر ِ زمینی

Tuesday, July 19, 2005

تقدیم به گنجی


حکومت اوین – شعری از میرزا آقا عسگری(مانی)

که خوانش آن را به پایداری اکبر گنجی ارمغان میکند


حصار در حصار قفس،

هزار در هزار پرنده.

آسمان، چه سنگين

چه سنگين فرو تر مى آيد در اوين

و درهاى آهنين حايل اند در فواصل عاشقان.

ديوارها بهم مى آيند

و خاك مى نوشد شراب جان ها را.

هزار در هزار

فرزندانت مرگ را تجربه مى كنند

- وطن غمگين!
-
شمشير ِ زهر آلوده در پيكر ِ دهقان ِ شورشى،

و ميلهء شعله ور در قلب ِ معدنچى.

نه ستاره، نه آفتاب

تنها روشنائى عمر تست، قطره قطره

كه در تابوت ِ تاريك ِ ابديت فرو مى ريزد، اسير شيفته!

*
در اوين

البسه دريده ی زنان

چشمان ِ بَركَندهء كهنسالان

رقص ِ پاها بر پولاد ِ گداخته

و زبان ِ بلند تازيانه به سخن.

*
اين شوى ِ كيست كه در كاسهء سرش

باده مى نوشند هرزگان؟

اين بانوى بارور كيست كه ازينگونه

پرتاب مى شود بر نيزار نيزه ها؟

اى بهت زدگان ميهن تاريكم

اين خواهر كدام ِ شماست

كه رگانش را از پيكر بر مى كشند؟

اين دختر ِ كدام ِ شمايان ست

كه قِديس مآبان با پرچم ِ هرزگى فتحش مى كنند؟

پاسخ دهيد با من

اى از تبار ِ كاوه، تهمتن!

اين مرد كيست، از كدام قبيله ست كه جانوران

پوزه در خون و پوزار بر خاكسترش مى چرخانند؟

*

دژخيمان تعويض مى شوند

و پرچمها، ديگرگونه،

ردا پوشان

بر ارابهء قدرت پادشاهان خسته جاى مى گيرند

و اوين همچنان

وضوى صبحگاهى در خون ِ دوشيزگان مى گيرد

و ساغر ِ ضحاكان را

به ساغر ِ شكستهء اجساد ِ عاشقان مى زند.

در شامگاهان

دشنه ئى به دليران ارمغان مى شود

تا پردهء شرافت ِ خويش را بردرند.

*

پرچم مرگ بر فراز اوين،

و هزاران شمع ِ خاموش در زمين.

با اينهمه

نه پادشاهان، نه ردا پوشان

هرگز نتوانستند، نتوانستند بميرانند

اين شعلهء بزرگ را

كه مى گستراند تن

در سرزمين كاوه، تهمتن

۱/۲/۱۳۶۳ – تهران

1 پيغام :

  • سلام بابابزرگی. خونه نو مبارک. دیگه توی وبلاگ پرشین نمی نویسی؟ لینک رو عوض کنم؟

    توسط Blogger mina24, در 11:28 AM  

Post a Comment

>>خانه