این بشر ِ زمینی

Friday, August 17, 2007

این دو پریزیدنت


ممد هاله و جورج بوش در یک نگاه

Hearing so many people speaking ill about their intelligence level,
George W. Bush and Ahmadinejad decided to get his brain checked.

The physician diagnosis was:

Mr. Presidents, you have two brains, the left and the right, like all
normal people.

But the problem is:


in your left brain, there is nothing right,
and in your right brain, there is nothing left...

Too many Thanks to Dear Eli


Too many Thanks to Dear Eli

Wednesday, November 16, 2005

با اجازه استاد خرسندی

خرسند نامه


چند روزیست که ازکار بی کار شده ام ! متاسفانه یا خوشبختانه هر دو تا چاهی که مشغول تعمیق شان ( با تحمیق اشتباه نشود) بودیم به لایه ای از سنگ ِ سخت یا شاید هم الماس، رسیده است، هر کار کردیم و با هر وسیله ای که خواستیم دو دَرَه شان کنیم ، نشد که نشد. فعلا متخصصین مکتبی نظر داده اند که فقط با مواد منفجره قوی آن هم از نوع اتمی اش میشود آین لایه را سوراخ کرد. احتمالا یکی از کاربرد های مهم سلاح هسته ای که این روزها این همه در بدست آوردن آن اصرار داریم و حاظریم تمام منافع ملی در دریای خزر و روابط اقتصادی و بین المللی را به خاطر آن فدا کنیم به همین دلیل است. (شاید مفید ترین کاربرد این سلاح همین باشد!).ما هم از خدا خواسته دیدیم فرصت غنیمت است و کم هزینه ترین راه برای تفریح و استراحت و تمدد اعصاب، نشستن پای تلویزیون و دیدن ِ شبهای برره است ( آقا با تمام حرف و حدیثهایی هایی که پشت ِ سر ِ این برنامه هست، وقتی که دیگه نمیشه در مورد هیچ مسئله اجتماعی و اقتصادی و سیاسی حتی مهم ترین مسئله روز یعنی انرژی هسته ای، توی روزنامه ها و بقیه رسانه ها اظهار نظر کرد، دیدنش خالی از لطف نیست!).

القصه، این روزها فرصتی دست داد تا برنامه میز گردی با استاد ِ طنز هادی خرسندی را از سیمای شیطان ِ بزرگ ببینم. در روزهایی که از این دیار جز بوی غم و اندوه و افسردگی و سر ِ خوردگی به مشام نمیرسد، دیدن این برنامه و شنیدن اشعار ِ زیبای استاد، بسیار ما را به وجد آورد. این مرد ِ نازنین و با درایت چنان با ظرافت برنامه را پیش برد که مجری، نه راه پس داشت نه راه پیش. خلاصه مطلب اینکه گفت،" فکر نکنید آمریکا برای رضای خدا چنین برنامه هایی را تهیه میکند بلکه آنها هم دنبال منافع خودشان هستند و ما هم باید با آگاهی از همه امکانات موجود، در راه پیشبرد مقاصد خویش از آنها استفاده کنیم( همانطور که رادیو بی بی سی و انگلیسی ها کردند!)". خلاصه عرض کنم برنامه ای بود دیدنی و شنیدنی، مخصوصا اشعارش در مورد چارلی چاپلین و آن خانم ِ شطرنج باز. ظا هرا وقتی آقای رهبر در کسوت ریاست جمهوری بودند، روزی آرزو کرده بودند که کاش ما هم جارلی چاپلینی داشتیم. این هم چند بیتی از آن شعر، بقیه را بعدا درسایت خود آقای خرسندی ببینید.

کاش ما هم چارلی چاپلین داشتیم
فیلم ِ او در خدمت ِ دین داشتیم

یک نفر چارلی ِ خوب و مکتبی
پیرو من، یا خمینی، یا نبی

تا یادم نرفته وقتی به سایت اصغر آقا تشریف بردید گزارشات ِ معالجات سیامک پورزند و این نوشته را که به سبک ِ خاطرات ِ اسدالله علم وزیر دربار است، را حتما بخوانید : عنوانش اینه " هویدا پرسید ارتجاع سیاه چه رنگی است؟"

البته یه وقت خدا نکرده فکر نکنید این بنده حقر ِ چاه کن، زبانم لال، شاه دوست بوده!

هویدا چاپلوسانه پرسید «شاهنشاه بفرمایند ارتجاع سیاه چه جور چیزی هست؟» شاهنشاه فرمودند از چه نظر؟ من برای کنف کردن هویدا عرض کردم آقای نخست وزیر میخواهد بداند ارتجاع سیاه چه رنگی است! شاهنشاه آریامهر فرمودند مشکی!چقدر لذت بردم که پادشاه مملکت با چه دقتی اوضاع کشور را در صورت حاکم شدن ارتجاع سیاه تصویر فرمودند. فرمودند دانشگاه میشود مسجد. هویدا سوال کرد دانشجویان چه میشوند؟ اعلیحضرت فرمودند دانشجویان میروند زندان. هویدا گفت زندان که جای لات ها و چاقوکش هاست. اعلیحضرت فرمودند آنها میروند توی کابینه. هویدا گفت کابینه را که باید متخصصان و تکنوکرات ها تشکیل بدهند. شاهنشاه فرمودند آنها میروند راننده تاکسی میشوند......چقدر خوشم آمد از پادشاهی که جوک چهل سال بعد را سر میز ناهار برای نخست وزیرش تعریف میکند. هویدا وقتی خوب همه اینها را شنید گفت جناب آقای علم لطفاً آن سوس سالاد را رد کنید اینطرف.

Monday, November 14, 2005

قهرمانان ِ بی نصیب


احمدی نژاد در همایش زعفران کاران در خراسانِ جنوبی اعلام کرد که کشاورزان و کارگران که چرخ های اقتصادی مملکت را به گردش در میآورند قهرمانان ِ این مملکت هستد.

نه این که نباشند وصد البته که هستند، ولی این قهرمانان را چه نصیبیست از این اقتصاد ؟ آیا همین قهرمانان نیستند که جمعیت حدود40% ی زیر ِخط فقر را تشکیل میدهند ؟ آیا با عنوان ِ قهرمانی میشود شکم بچه را سیر کرد؟ میشود هزینه خوراک و پوشاک و درمان ِ آنهار را پرداخت؟ میشود آنها را در این رقابت ِ فشرده وِ نا برابر آها را برای قبول شدن در کنکور آماده کرد؟ اینست عدل ِ اسلامی و برابری امت برای بهره مندی از فرصتهای زندگی ؟
کابینه 70 میلیونی و یک نمونه اش وزیر پیشنهادی در دور دوم برای وزارت نفت را دیدیم ! ایشان که از سرداران ِ مستضعف ِ سپاه پاسداران بوده تنها چیزی را که در راه اسلام و مسلمین از دست نداده همین مبلغ ناچیز ِ 50 میلیلارد تومان ِ سرمایه علنی اش است که هزینه خوردو خوراک ِ روزنه اش را کفاف نمیدهد! رسوایی بدانجا رسید که هم ایشان و هم رئیس جمهور ِ عدالت گستر دیدند که تا رسوایی بیشتر از این نشده خود دم ِشان را روی کولشان بگذارند و بروند به همان خدمت گذاری به اسلام و مسلمین بپردازند .

خدا را صد هزار مرتبه شکر که حد اقل حکومت ِ مستضعقین برای سرداران ِ مستضعف ِ سپاه دست آوردی داشت ، بقیه ستمدیدگان هم که هنوز به اندازه کافی فرصت دارند که عریضه هایشان را بنویسند و به چاه های
منتهی به ناجی ِ غایب بیاندازند تا با تعجیل در ظهورش این بیچارگان هم به نوایی برسند . ( قابل ِ توجه کسانی که هنوز سرشان بی کلاه مانده، اینجانب و بقیه همکاران این روزها سخت مشغول ِ تعمیق چاه ها و تحمیق ِ بندگان ِ سراپا تقصیر هستیم که خدا نکرده یه وقت چاه ها از عریضه لبریز نشوند).

Tuesday, November 01, 2005

شرح ماوقع

سلام . امروز دیدم که این وبلاگ بی صاحب را پینگ کردن ، خوب حالا دیگه مجبور شدم دست به افشاگری بزنم و بگم چرا دیگه اینجا چیزی ننوشتم .

اولین دلیلش این بود که چون آقای رئیس جمهور لطف فرمودند و یه ده میلیار تومان ِ ناقابل برا توسعه جمکران و ساختن اتوبان ِ ویژه اختصاص دادند ، این بنده حقیر هم به فکر شغل قبلی که چاه کنی بود افتادم .
بهتر دبدم که هم فال است و هم تماشا و هم صواب دارد که من هم قدمی در رفع مشکلات ِ این جماعت دست به دعا بردارم . گویا از بس مشکلات امت ِ شهید پرور زیاد شده و هیچ را حلی برایش پیدا نکرده ند ، دست به دامان ِ امام غایب شده و چپ و راست مشغول عریضه نویسی برای آن حضرت هستند و از بس در چاه ها انداخته اند عنقریب در حال پر شدن هستند ، مخصوصا این عریضه آخری که هیئت دولت با چه آه و ناله های سوزناکی نوشته و در چاه انداختند . امیدوارم که شما هم هنگام انداخته عریضه در چاه های جمکران این بنده حقیر را از دعای خیر ِ خود بی نصیب نگذارید . (دومین دلیل و ... فعلا طلب ِ شما باشد تا بعد)

وسلام و علی من طبع هدا

Tuesday, September 27, 2005

آیا این مصیبت را پایانی هست؟

در سوگ کوچکترین قربانی قتل های زنجیره ای "دستی میان دشنه و دل نیست"
• و من به این می اندیشم که چگونه دستی بر این چشم های عسلی که جهان را شیرین کرده بود و شیرین می خواست زخم دشنه کشید؟ چگونه قلبی توانست دشنه در قلب کوچک سرشار از شادی و مهربانی کارون نه ساله، که جهانی صفا و شور بود، بنشاند و پیکر ابریشم گونه اش را پاره پاره کند؟، و گلوئی به نرمی بال پروانه و اَشیانه ی هزاران پرنده ی کوچک و عاشق، که اَواز زندگی و شادی می خواندند، را بدرد؟• هفت سال از اَن سحرگاه خونین گذشت ، و من در این سوی جهان هنوز مرگِ "كارون" را باور نکرده ام. هيچ پدری مرگِ فرزندش را باور نمي‌كند، بویژه پدری که چشم انتظار دو چشم عسلی ست، تا "از مدرسه با يك بغل شقايق بيايد و "گلدشت" را رنگين كند"
مسعود نقره کار

هفت سال از سحرگاه خونینی که سربازان امام خمینی، حمید حاجی زادهُ شاعر، نویسنده و دبیر ادبیات، و فرزند نه ساله اش "کارون" را با سی و هشت ضربه ی دشنه در خواب مثله کردند، گذشت.هفت سال از اَن سحر گاه خون و جنون گذشت، اما از همان هنگام هر سحرگاه اول مهر ماه صدای گرم و دلنشین شاعر قطعه قطعه شده مان را بر فراز گلدشت کرمان می توان شنید، نه فقط بر فراز گلدشت کرمان، که بر فراز ایران، ودر سینه ی بسیاری از عاشقان اَزادی در جهان صدای شاعر طنین افکنده است، انگاری سربازان امام خمینی با قطعه قطعه کردن شاعر، صدای او و شعرش را تکثیر کرده اند:رفتم از کوچهُ اندیشه برون، سرشکنانخسته دل، سوخته جان، با دل باورشکنان خود نه خاری ز دل خسته من کس نگرفتکه شکستند پر رفتنم این پر شکنانبر در بسته میخانه، به حسرت دیدمدر دلم می شکند خنجر ساغر شکناننیست در گوهر پاکم خلل ازکینه، ولیدلم اَشفته شد از غفلت گوهرشکنانخبر مرغ قفس را به چمن خواهم برد گر گذشتم به سلامت ز بر پرشکنانآخر ای خنجر مردم کش بیگانه پرستخوش نشستی به تنم در شب خنجر شکنانپاس ما مردم آزاده بدارید که ماتاج بر داشته ایم از سر افسرشکنانهفت سال از اَن سحرگاه خونین گذشت، من اما سحرگاه هر اول مهر ماه صدای شاعر را در این سوی جهان می شنوم و هنوز مات اَن دو چشم زیبا و عسلی هستم، دو چشم پرسشگر که می پرسند چرا؟ چرا من؟ مگر فرزند شاعر بودن گناه است؟و من به این می اندیشم که چگونه دستی بر این چشم های عسلی که جهان را شیرین کرده بود و شیرین می خواست زخم دشنه کشید؟ چگونه قلبی توانست دشنه در قلب کوچک سرشار از شادی و مهربانی کارون نه ساله، که جهانی صفا و شور بود، بنشاند و پیکر ابریشم گونه اش را پاره پاره کند؟، و گلوئی به نرمی بال پروانه و اَشیانه ی هزاران پرنده ی کوچک و عاشق، که اَواز زندگی و شادی می خواندند، را بدرد؟و به این می اندیشم که چگونه مي‌توان باور كرد پَرپَر شدنِ اين همه زيبائی و معصوميت را؟گاه به خودم نهیب می زنم "هی! مگر مرگ کارون را باور کردی؟" اما نه، من هنوز مرگ او را باور نکردم، قطعه قطعه کردن شاعر را باور کردم اما مرگ کارون را نه. گفته بودم پسرم شده است، و هر شب پس از اينكه تكليف مدرسه‌اش را انجام می‌دهد، كيف‌اش را آماده می‌كنم، لباس‌هايش را كنار كيف‌ می‌گذارم، و می‌خوابانمش، صبح بيدارش می‌كنم، با هم صبحانه می‌خوريم، و به مدرسه می‌رسانم‌اش.گفته بودم پسرم شده است کارون، و "كارون در من است" (1) "کارون در من است" با هولناک ترین کابوس ها:بی‌رحم‌ترين قاتلين مهربانی و عشق‌اند كابوسِ سازان من، با سرهائی تيغ‌انداخته، ريش و سبيل كوتاه ‌شده و شارب‌زده، حنائی‌رنگ، با پيش‌بند سفيدِ پلاستيکی، چكمه‌های سياه، انگشتری عقيق بر انگشتان كوچك، و هركدام دشنه ای در دست. فريادی می‌شوم من؛"منو بكشين، با اون کاری نداشته باشین"آن ‌شب حميد هم اين كار را كرده بود.كيف مدرسه‌ی كارون را آماده كرده بود، تكليفی اما نداشت كه انجام بدهد، نخستين روز مدرسه بود. لباس‌هايش را كنار كيف‌اش گذاشته بود. سر ترشيده‌اش را كه بوی حمام می‌داد، بوسيده بود و گفته بود؛"بخواب پسرم، فردا روزِ اولِ مدرسه ‌ست، زود بخواب كه فردا سرحال باشی"و خودش سراغ كاغذ و قلم‌اش رفته بود تا با شعر بخوابد.آمدند. برقِ كارد و انگشتری‌های عقيق انگشتان كوچك‌شان بر ديوار و سقف اتاقِ محقر شاعر نقش زد، نيزه‌های نور كه زير سقفِ مقرنس تاريخ‌شان، بيش از يك ‌هزار و چهارصدسال است نورافشانی می‌كند، تا شاعر قطعه قطعه کند. اَمدند و صدای شاعر زیر سقف لعنتی پیچید:"منو بکشین، با اون کاری نداشته باشین "و كارون‌اش را گوشه‌ای مخفی كرد، تا رنج و ضجه‌ی جگر گوشه‌اش را نبيند. و نديد هولناك‌ترين لحظه‌ی زندگی‌اش را. كارون امّا شاهد بود. تاب نياورد به ‌ياری پدر نرود. شايد خيال مي‌كرد او را نخواهند كُشت. خيال می‌كرد.پَرپَرش كردند.و دو چشمِ عسلی، و نگاهی سبز امّا سرد، چشم بر سقف مقرنسی دوختند، كه صدای جبون‌ترين قاتلينِ روان‌پريشِ جهان در آن پيچيده بود، صدای تاريخ‌شان؛"هرگز هيچ‌كس را نكُشتم الا ائمه فتوی دادند كه او کشتنی‌ست"فتوی قتل شاعر را باور می‌كنم. تاريخ‌شان تاريخِ اين‌دست فتاوی‌ست.اما نه، مرگ "كارون" را هنوز باور نمی‌كنم، مرگ کوچکترین قربانی قتل های زنجیره ای را.* * *مجريانِ فتوی مُفتی، به خونسردی امام شان دشنه های خونین شستند و رفتند. كارون امّا زنده ماند، مگر همان پسرکی نیست که به دنبال قاصدك می‌دود؟ و با همكلاسی‌هايش حياط مدرسه را روی سرشان گذاشته اند و هلهله‌ای برپا کرده اند. مگر همان چشم عسلی ی زیبا نیست که زير قاصدك فوت می کند تا بيش‌تر و بالاتر پرواز كند؟ روز اول مدرسه است ، می‌توانند بيش‌تر بازی كنند.شاعر پشت پنجره‌ی كلاس درس ایستاده است. معلم‌شان است. نگاه شان می کند و آرام آرام با قاصدك پرواز می کند و می خواند.نیست در گوهر پاکم خلل از کینه، ولیدلم آشفته شد از غفلت گوهر شکنانو مدرسه پُر از قاصدك‌های پَرپَر می شود، پُر از پرنده‌های سربريده كه از حلقومِ بريده‌ی كارون بيرون می ریزند.پُر از شعر، پُر از قلم، پُر از چشم‌های عسلی، پُر از نگاه‌های سبز. مگر نه اينكه آن‌ها را قطعه‌قطعه كرده بودند؟شاعر را قطعه ‌قطعه كرده بودند، من امّا قطعه‌ قطعه كردن كارون را باور نمی‌كنم.* * *كابوس هولناك زندگی‌ام شده‌اند:دو برادر "اروند" و "ارس" پاورچين پاورچين می‌آيند تا دم صبح را پیش پدر و برادر کوچکشان بگذرانند. پا توی اتاق می گذارند و.... لرزشی غريب جسم و جان‌ شان را می‌لرزاند. چشم‌هايشان را می‌مالند. نه، نه، هراس‌آورتر از كابوس است. مادر را که در اتاقی دیگر خوابیده بود بیدار می کنند ، و هر سه زانو می‌زنند، و بلندترين و دلخراش ترین ضجه و فرياد انسان می‌شوند. فريادی که با هزاران فرياد ديگر در زير سقفِ مقرنس لعنتی در هم مي‌آميزند.و.....هر سه آرام آرام قطعه ‌قطعه می‌شوند.من اين كابوس را بارها ديده‌ام.خانواده‌ای قطعه‌قطعه شده، سحرگاهی خونين راه می‌افتند تا پيكرهای مهربانی و معصوميت را تشييع كنند. تشييعی‌ای بی‌پايان.من هم با آن‌ها هستم، مگر نه اينكه "كارون" پسرم شده است، مگر نه اینکه "كارون در من است"؟* * *هفت سال است که دو چشمِ عسلی با نگاهی سبز، شبيه چشم‌های كارون و حميد، دريچه‌ای شده اند به ‌سوی فاجعه‌ای هراس‌آور و تاريخی شرم‌ساز..دو چشم عسلی با نگاهی سبز دادخواه بيدادی تاريخی ست، كه بر مهربانی و معصوميت روا داشته‌اند؛خواهری كه شيون‌های مادرش، كه سوگ پسر و نوه‌اش دق‌مرگش كردند، را در گوش دارد، و "هرشب حميد و كارون‌اش پُشت پلك‌هايش می‌خوابند تا هر صبح با حضور آن‌ها بيدار شوند":این صدا، مرثیه خوانی ی خواهری قطعه قطعه شده است؛»گفتم از جنوب مي‌آيم از سومين جهان، از تلاقی ثروت و فقر. انقلابی را از سر گذرانده‌ام. هشت‌ سال جنگ، موشك، انفجار، وحشت بر من گذشته، زندان، اعدام، سنگسار، تعقيب، تهديد، زلزله، طوفان همه را در عين يا در ذهن تجربه كرده‌ام و هر بار چون ققنوس از ميان خاكستر خود پر كشيده‌ام. و هنگام نوشتن يا نوشته‌شدن همه‌ٌ اينها را در خود داشته‌ام. و يك عمر با ديدن صفحهٌ حوادث روزنامه روی برگردانده‌ام... و ناگهان نام خانوادگی خودم را با تيتر درشت در ميان صفحه حوادث روزنامه‌ها ديده‌ام. زوال آرزوهايم را به سوگ نشسته‌ام. پيكر پاره ‌پارهٌ برادرم، جسم از هم دريدهٌ كارونم را بر بال‌های روح و روانم تشييع كرده‌ام و در دورترين نقطه‌ٌ گورستان دست روی گوش‌هايم فشرده‌ام و از صدای جيغ‌های كودكان جهان كر شده‌ام، از نگاه پُرسان مادرم گريخته‌ام و مهربانی بی‌دريغ ملتی را در روزهای فاجعه ديده‌ام و زهر طعنه‌ها چشيده‌ام و با اين همه هنوز داغم، داغ و منتظر تا فاجعه ته‌نشين شود و سفيدی هولناك كاغذ بخواندم. «(2)»... و هيچ‌كس نگفت در آن دل تاريكی دست‌های چه كسی را صدا كردی تا دست كوچك و نازنين كارون پيش بيايد و من هر شب به اميد آمدن تو بخوابم و تو هيچ نيائی و هيچ نگوئی تا من روزها بنشينم و فكر كنم كه تو باز هم از راه مدرسه با يك بغل شقايق از راه می‌رسی و با شيطنت شقايق‌ها را طوری به طرف من دراز می‌كنی كه گُل‌ها به دست من كه رسيد زمين از خون گلبرگ‌های شقايق رنگين شود و من داد بزنم، پا بكوبم و گاه سرم را به ديوار كاهگلی حياط كه: "ببين پَرپَرشون كردی"، بگويم، بگويم تا دلت بسوزد، سرم را روی شانه‌ات بگذاری و بگوئی: "خب فردا غنچه‌هاشو برات مي‌آرم كه پَرپَر نشن" و ندانی شبی كه بی‌رحمی اوج می‌گيرد و چهره‌ی انسانيت در وجود قاتلانت رنگ می‌بازد، غنچه‌ها هم پَرپَر می‌شوند تا تراژدی غمبار مرگ پدر و پسری را در دو قدمی هم رقم بزند، تا در دل سياهی شب خون "سحر" (3) جاری شود، "كارون" بخُروشد و دستی با شقاوت سينه‌اش را بشكافد تا رنگ عسلی چشم‌هايش در سبزی چشم‌های تو در خون بغلطد تا كودكان قوم خواب ببينند كه تو آمده‌ای و می‌گويی: "خون رنگ زعفران است" و بچه‌های شهر سرمشق‌های كلاس خوش‌نويسی‌شان را از شعرهای تو بگيرند و نام "كارون" بر زبان كودكان فردا جاری شود." (4)نام كارون بر زبان کودکان امروز و فردا، وِ جهان مهربانی و معصوميت جاری‌ست. و ميليون‌ها چشم، چشم بر چشم‌های عسلی و نگاه سبز دوخته اند تا فاجعه را در حافظه‌ی خود ثبت كنند. میلیون ها سینه ی کوچک و بلورین دهان گشوده اند و چشم عسلی را به میهمانی قلب های کوچک شان دعوت می کنند. گيرم كه حافظه‌ی نزديك اين ميليون‌ها چشم و قلب تاب حفظِ شرم‌آورترين و ننگين‌ترين رخداد زندگی‌شان را نداشته باشند و تلاش كنند آن را از ذهن بزدايند، امّا با "حافظه‌ی دور" چه می‌توان كرد، حافظه‌ای ماندگار كه هيچ چيز و هيچ كس توان جدا كردن‌اش را از ذهن و تاريخ ندارد.حميد و كارون فراموش‌شدنی نيستند. "فاجعه ته ‌نشين نخواهد شد"، تا هنگامی كه كارون زنده است، تاهنگامه‌ی خاكسپاری مهربانی و معصوميت.هفت سال از اَن سحرگاه خونین گذشت ، و من در این سوی جهان هنوز مرگِ "كارون" را باور نکرده ام. هيچ پدری مرگِ فرزندش را باور نمي‌كند، بویژه پدری که چشم انتظار دو چشم عسلی ست، تا "از مدرسه با يك بغل شقايق بيايد و "گلدشت" (5) را رنگين كند"1. "كارون در من است"، دفتر شعری از حميد حاجی‌زاده‌ی كرمانی "سحر".2. فرخندهٌ حاجی‌زاده، خواهر حمید، نويسنده و صاحب امتياز و سردبير مجله‌ی "بايا"، "خلاف دموكراسی و خانه سرگردانِ چشم‌ها"، سخنرانی هفده ماه می سال دوهزار، نيويورك.3. سحر: تخلصِ حميد حاجی‌زاده است.4. فرخنده‌ی حاجی‌زاده، در مصاحبه با قادر تميمی، سايتِ اينترنتی عصر نو، شنبه بيست و يک بهمن ماه هزار و سيصد و هشتاد و يک5. گلدشت؛ محله‌ای در كرمان كه خانه‌ی محقرِ حميد حاجی‌زاده آن‌جاست.

اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنجشنبه ٣١ شهريور ١٣٨۴ – ٢٢ سپتامبر ٢٠٠۵

Thursday, September 15, 2005

ای دوصد لعنت بر این سانسور


Sunday, September 11, 2005

کانون وبلاگ نویسان ِ ایران

کانون وبلاگ نویسان ایران (پن لاگ) چهارمین سالگرد وبلاگ فارسی را به همه وبلاگ نویسان تبریک میگوید و تشکیل دو کمیسیون خبرنامه و ضد فیلترینگ را به منظور مبارزه با سانسور اعلام میکند.چهار سال از تولد وبلاگ فارسی میگذرد. وبلاگ نویسی فارسی با توجه به جو سانسور و عدم آزادی بیان در رسانه های عمومی ایران به سرعت به پلاتفرمی برای ترویج اخبار و ابراز آزادانه نظرات بیان شد. بسیاری از وبلاگ نویسان به جرم نوشتن عقاید خود در صفحه شخصی مورد تعقیب و آزار و زندان قرار گرفتند. سینا مطلبی- آرش سیگارچی – محمدرضا نسب عبداللهی و نجمه امیدپرور از جمله این وبلاگ نویسان هستند. مجتبی سمیعی نژاد وبلاگ نویسی که از جرم خود تبرئه شده بود و هر آن امید آزادیش میرفت هنوز در زندان است و طبق اخبار رسیده به پن لاگ یک وبلاگ نویس دیگر به نام احمد سراجی در زندان تبریز در بند است. وبلاگ نویسان بسیاری در شهرهای دیگر ایران نیز مورد تهدید و بازجویی قرار گرفته اند. با این ترتیب ایران نه تنها بزرگترین زندان برای روزنامه نگاران ( از قول گزارشگران بدون مرز) بلکه بزرگترین زندان برای وب نگاران نیز هست.کانون وبلاگ نویسان ایران ( پن لاگ ) در هجدهم تیرماه ۱۳۸۳ تشکیل شد و اکنون با حدود دویست عضو به بزرگترین نهاد اجتماعی وبلاگ نویسان فارسی تبدیل شده است. پن لاگ از بدو تاسیس در راستای منشور و اساسنامه خود که ترویج آزادی بیان در اینترنت را مهمترین وظیفه پن لاگ میداند برای به وجود آوردن یک فضای آزاد در اینترنت ؛ آگاهی رساندن به جوامع بین المللی از وضعیت وبلاگ نویسی در ایران و آزادی وبلاگ نویسان زندانی تلاش کرده است.با شدت گرفتن سانسور در اینترنت در ماههای اخیرتقریبا همه سایت های کانون وبلاگ نویسان ایران (پن لاگ) و اعضای آن در ایران فیلتر شده اند. دسترسی به اخبار و ایی میل ها نیز برای کاربران مشکل شده است. سانسور در اینترنت و جلوگیری از دسترسی به اطلاعات آن هم در عصر انقلاب اطلاع رسانی نشان دهنده ترس و وحشت از آگاهی مردم است.پن لاگ وظیفه خود میداند که درراستای اهداف خود مبارزه با سانسور و خبررسانی را در صدر فعالیت های خود قرار دهد.وضعیت سانسور هیچگاه کامل نبوده است. حتی سایت‌های سانسور شده از طریق برخی آی‌اس‌پی ها یا در بعضی از شهرها و نقاط کشور قابل دسترسی بودند و هستند که احتمالا این سانسور نیم بند حیله ای است برای جلوگیری از بوجود آمدن یک اتحاد منسجم بر علیه سانسور.مبارزه با سانسور ممکن و یک امر همه جانبه است . سایت‌های فیلتر شده باید بخشی از فعالیت‌های خود را در راه مبارزه با سانسور متمرکز کنند و دست روی دست نگذارند تا سانسور همه گیرتر شود.بعنوان مثال تهیه لیستی از ‌ آی‌اس‌پی‌هایی که بیشترین سانسور را اعمال می‌کنند و معرفی آنها به کاربران باعث میشود تا چنین شرکت‌هایی از رونق بیفتند.سکوت و عدم تحرک در مقابل آی اس پی های سانسور کننده آنها را تشویق میکند که سانسور را طبق میل دولت انجام دهند. درصورتی که مقابله فعال با سانسور و حداقل تهیه لیست آی‌اس‌پی‌های مروج سانسور به کاربران باعث خواهد شد که این آی‌اس‌پی‌ها حداقل برای تامین منافع سعی در باز گذاشتن بیشترین سایت‌ها و وبلاگ‌ها کنند. آی‌اس‌پی‌ها که با خوش رقصی برای دولت بجای آوردن کلاه سر می‌آورند به طریقی تشدید کننده، باعث و مروج سانسور و به گونه ای چشم و گوش و دستان رژیم در پروژه سانسور هستند و نباید به آنها اجازه رشد داد.حدود یک سال و نیم قبل از تشکیل پن لاگ وبلاگ نویسان در یک حرکت جمعی نام آی اس پی های سانسور کننده را اعلام کردند که باعث شد تا حدودی جو سانسور شکسته شود. همین حرکت را اکنون میتوان در ظرفیت کانون وبلاگ نویسان ایران( پن لاگ) با نیروی بیشتری انجام داد.کانون وبلاگ نویسان ایران ( پن لاگ) مبارزه با سانسور را جدی میگیرد و از دو وجه مختلف به آن پرداخته است:۱) تشکیل کمیسیون ضد فیلترینگ :این کمیسیون به منظور افشاگری و تشویق به تحریم آی اس پی های سانسور کننده و یا سایت هایی که با تشویق دولت ایران وبلاگ ها را مسدود میکنند؛ تهیه و توزیع پروکسی برای دیدن سایت ها و کمک به کاربران پن لاگ در ایران برای دسترسی بهتر به اینترنت تشکیل شده است.کانون وبلاگ نویسان ایران (پن لاگ) این ظرفیت را دارد که وبلاگ های فیلتر شده و یا مسدود شده را توسط آی اس پی های مختلف از سراسر ایران گزارش کند و تلاش های دولت ایران برای برقراری سانسور در اینترنت را با پخش اخبار- کمک به درست کردن سایت های آینه و طرق دیگر ارتباط خنثی نماید.۲) راه اندازی سایت خبرنامه پن لاگ:با توجه به سانسور وسیع سایت های خبری در ایران این سایت به منظور خبر رسانی در اینترنت تشکیل شده است و به طور روزانه یک مجموعه خبری را در اختیار کاربران قرار میدهد. اعضای پن لاگ و دیگر کاربران اینترنت میتوانند با فرستادن خبر به کمیسیون خبرنامه پن لاگ را در این امر یاری کنند. با توجه به فیلترینگ وسیع همه سایت های کانون در ایران به زودی طرق دیگری برای رساندن خبرنامه پن لاگ به علاقمندان دریافت خبر اعلام خواهد شد.کانون وبلاگ نویسان ایران (پن لاگ) ضمن تبریک به مناسبت چهار سالگی وبلاگ نویسی فارسی از همه وبلاگ نویسان دعوت میکند که به کانون وبلاگ نویسان ایران بپیوندند و تجارب خود را درزمینه های مختلف در اختیار کار بران کانون و بخصوص دو کمیسیون خبرنامه و ضد فیلترینگ قرار دهند.از سایت های خبری که از بدو تاسیس حامی پن لاگ بوده اند سپاسگزاریم و خواهشمندیم همچنان با پوشش دادن به پن لاگ و گذاشتن لوگوی خبرنامه پن لاگ در سایت خود با کانون وبلاگ نویسان ایران همکاری کنند .کانون وبلاگ نویسان ایران (پن لاگ) به مناسبت چهارسالگی وبلاگ فارسی جلسه ای در پالتاک در روز یکشنبه 27 شهریورماه برگزار خواهد کرد. ازهمه وبلاگ نویسان و علاقمندان به آزادی بیان در اینترنت خواهشمندیم در این جلسه شرکت کنند و در تبلیغ این جلسه با ما همکاری کنند. در این جلسه در باره سانسور و فیلترینگ در اینترنت و راههای مقابله با آن بحث خواهد شد. باشد که با همیاری بتوانیم غول سانسور را در ایران به زانو در بیاوریم.کانون وبلاگ نویسان ایران ( پن لاگ)
آدرس صفحه:http://penlog.blogspot.com
خبرنامه پن لاگ: http://penlog-news.blogspot.com
لوگوی خبرنامه پن لاگ: